درباره وبلاگ


دوستای عزیز.سلام. بی نهایت ممنون که از وبلاگ ما دیدن می کنید.راستی لطفا در نظر سنجی شزکت کنید و نطر هم یادتون نره.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 1100
بازدید کل : 24441
تعداد مطالب : 168
تعداد نظرات : 204
تعداد آنلاین : 1

<
نم نم باران
شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟




خواجه ی منعمی برای خود مقبره یی ساخت ،یکسال تمام در آنجا کار کردند تا به اتمام رسید.خواجه از استاد بنا که مرد ظریفی بود  پرسید که:"این عمارت را دیگر چه می باید؟"

گفت:"وجود شریف شما!"



جمعه 27 / 10 / 1391برچسب:, :: 11:32 ::  نويسنده : محیا .مبینا و آریانا

پدر: دوست دارم با انتخاب من ازدواج کنی. پسر:من دوست دارم همسر انده ام را خد انتخاب کنم.

پدر: اما دختر مورد نظر من دختر بیل گیتس است .پسر :اهان اگر این طور است قبول.

پدر به نزد بیل گیتس میرود و می گوید برای دخترت شوهری سراغ دارم.

بیل گیتس :اما برای دختر من زود است ازدواج کند .پدر :اما این مرد قایم مقام مدیر عامل بانک جهانی است.

_ :اوه که اینطور در این صورت فبول است .بالاخره پدر به دیدار مدیر عامل بانک جهانی رفت.

_:مرد جوانی برای سمت قایم مقام مدیر عامل سراغ دارم  .مدیر عامل :اما من به اندازه کافی معاون دارم

_:اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است .مدیر :اگر این طور است باشد و به این صورت معامله انجام میش.ود.



یک شنبه 22 / 10 / 1391برچسب:, :: 21:18 ::  نويسنده : محیا .مبینا و آریانا

صفحه قبل 1 صفحه بعد